کتاب را که بستم تازه فهمیدم فرق جلال با روشنفکران دیگر در چیست. ضد مذهب بودن در همه جریان های روشنفکری شرط اول قدم است. مثل بعضی از روشنفکرها هم باید سفت و سخت پایبند به هر آنچه بود که از غرب می آید. دقیقا همان چیزی که جلال ندارد.
شاید جلال جلال بودنش را به روشنفکر بودنش ترجیح میداده و عارش نمی آمده که به سفر حج هم برود و مناسک دینی را هم بجا آورد. در مذمت غربزدگی دست به قلم شود و حتی برای قیام پانزده خرداد هم در جهت تایید آن واکنش نشان دهد و دیگران را هم دعوت کند که حرکتی کنند.
اگر امروز بعضی از چهره ها در مواقعی که باید حرفی بزنند و یا واکنشی نشان دهند درنگ می کنند شاید بخش عمده آن به جهت رودر بایستی های قبیله ای و تعصب بر مبانی روشنفکری ایرانی باشد.
جلال اینطور نبود. این را به گواه «خسی در میفات» ش عرض می کنم. سفر حج می رود، دور و برش را به دقت می بیند، نقد می کند شرح حال می نویسد ، رد پای غربزدگی را در عربستان پنجاه سال قبل میزند، طرح مدیریت جهان اسلامی حج را راهگشای اداره حج مطرح می کند، آرامکو ی امریکایی توجهش را جلب می کند و هر از گاهی به واسطه مظاهر آرامکو نامش را می برد و نقدی می کند و .
همه اینها به یک طرف، اینکه خود را «خسی» میداند که پا به میقات گذاشته و عارفانه به این سفر نگاه می کند به یک طرف. این خس دیدن خود را همانقدر صادقانه می گوید که هدف از سفر حجش را، جستن نشانی از برادر در مدینه بیان می کند.
این همان آزادگی جلال است که تمایز او و دیگر روشنفکرانی است که تا اسم دین و مذهب را می شنوند انکار آن را اصل اساسی می انگارند.
همین روزهای کرونایی را ببینید. چطور وقتی از دعا و طلب استمداد از خداوند در کنار رعایت توصیه های پزشکی ، صحبت می شود، در نگاه روشنفکران به سخنی عوامانه و بی منطق می ماند چرا که مکتب روشنفکری مبنایش تحولات قرون وسطایی و همان اصول مذهب ستیز است.
درباره این سایت